کسی خبر نشد از غربت نهانی من
نیامده به سرم بهر همزبانی من
فقط غریب مدینه غم مرا فهمد
که همسرم شده در خانه خصم جانی من
کجایی ای پدرم؟حال و روز من بینی
کمی تو گریه کنی بهر ناتوانی من
برای مادرم آنقدر گریه کردم تا
غم جوانیاش آمد سر جوانی من
بیا و خوب ببین کوچهی بنیهاشم
به جلوه آمده در وقت قد کمانی من
بیا و در رخ من روی مادرت را بین
کبود گشته چو او روی ارغوانی من
میان هلهلهها گمشده نوای دلم
ز بسکه کف زنند وقت روضهخوانی من
چگونه جسم مرا تا به روی بام کشید
عیان بود ز مچ پای ریسمانی من
هزار بال کبوتر نیابتاً ز حسین
رسید تا که کند کار سایهبانی من
سلام بر بدن بیعزیز خدا
سلام بر تن عریان سیدالشهدا
قاسم نعمتی