یارب یارب سرابم، آبم کن
خالی ز گنه پر از ثوابم کن
اوّل ببرم ز ملک خود بیرون
آنگاه ز درگهت جوابم کن
در آتش هجر خود مسوزانم
هر طور که خواستی عذابم کن
من بندهی نفِس خویشتن بودم
تو بندهی درگهت خطابم کن
من بر کرمت حسابها کردم
تو عفو، گناه بی حسابم کن
مهمانِ پیمبر تو گردیدم
همسایهی گُل شدم گُلابم کن
بر خاک مدینه سجده آوردم
خاک قدم ابوترابم کن
خواهم همه حال، بندهات باشم
هر چند بدم تو انتخابم کن
سنگم سنگم تو گوهرم گردان
خاکم خاکم تو دُرّ نابم کن
از آتش دوزخم خلاصی ده
با داغ محبّتت کبابم کن
در سایهی قبر مخفی زهرا
با فیض نگاهی آفتابم کن
بردار حجابِ چشمِ «میثم» را
بینای جمال، بی حجابم کن
غلامرضا سازگار