سیدی کن نظر این بی سرو سامانی من
گریهدار است ز بس شام پریشانی من
آخر از عشق تو کارم به سَرِ دار کشید
به تماشا بنشین لیلهی قربانی من
کوچه گردی کنم و ناله زنم کوفه میا
چه کنم؟ دیر شده وقت پشیمانی من
بسته شد راهم و پیغام سپردم به نسیم
تا رساند به تو این نالهی طوفانی من
تا سر پای خود هستی به مدینه برگرد
بشنو این توصیه از غربت پنهانی من
پیکرم را سر بازار به خیرات برند
در همه شهر ببین سفرهی مهمانی من
با وجودی که شدم پیش نماز مسجد
نشد اثبات در این شهر مسلمانی من
دوره کردن مرا سنگ زدند هو کردند
تازه آغاز شده غربت پنهانی من
تا که کوبید عصایش به لب و دندانم
کرد تغییر دگر لهجهی قرآنی من
گو به عباس اگر بسته نمیشد دستم
مینوشتم نگران سر زینب هستم
قاسم نعمتی