دارد صدای ماه تو نزدیک میشود
گوش دلم به اسم تو تحریک میشود
شهرم شبیه شام ده سال شصت و یک
یکسر برای داغ تو تاریک میشود
اینجا کتیبهها محک سنگ عاشقند
دارد مسیر عشق تو باریک میشود
اسفند و طبل و سینهزنی خیمه و علم
باز این چه شورش است که افتاده در دلم
ای محتشم دوباره دلم شور میزند
شعرم رسیده بر سر آتش، زنان، حرم…
وقتی که بغض روضه گلوی مرا گرفت
نای نوشتن از تو ندارد دگر قلم
من را به شهر گریه شبهای غم ببر
شبهای اشک و نیزه و گودال و تیغ و سر
اسفند روی آتش این روضهها منم
من را ببر به نقطهی اوج غم و شرر
این روسیاه دائمیات را کتیبه کن
بین کتیبههای سیاه غمت بخر
محمد کابلی