دوباره هیزم و آتش دوباره فاجعهای
دوباره ضربهی سنگینِ دست واقعهای
چقدر مردم پستِ مدینه نامردند
دوباره هر دو سر کوچه را قُرُق کردند
ببین که آخرِ عمری چه بر سرت آمد
صدای نالهی جانسوز مادرت آمد
مگر نه اینکه شما را دوان دوان بردند؟
دوان دوان نه که حتی کشان کشان بردند
مگر نه اینکه زدند ریسمان به بازویت؟
مگر نه اینکه زدند با لگد به پهلویت؟
مگر نه اینکه شما بین کوچه افتادی؟
به یاد مادر پهلو شکسته جان دادی؟
بناست کوچه و بازار بی عبا بروی
بناست دیدن یک قوم بیحیا بروی
بناست تا که مدینه ادا کند دِینات!
بناست پای برهنه... کجاست نعلینات؟
بناست تا که نشیند به مرکبی لجنی
ولی تو پای پیاده نفس نفس بزنی
چقدر همسفر بد دهان عذابت داد
چقدر تهمت و زخم زبان عذابت داد
چه خوب شد پسِ دَر همسرت نیامده بود
میان کوچه پِیات دخترت نیامده بود
چه خوب شد درِ خانه نداشت مسماری
نبود لکهی خونی به روی دیواری
علیرضا خاکساری