چرا من ندارم از ایشان تصوّر؟
دوشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۳۹ ق.ظ
دلی شیشهای دارم آری دلی پُر
به این شیشه خورده است گاهی تلنگر
من از ناکجای غزلها میآیم
ببین! کولهبارم پُر است از تحیّر
شگفتا نشستم، شگفتا نشستند
شهیدان به تأثیر و من در تأثُّر
شگفتا! کهاند؟ از کدامین دیارند؟
چرا من ندارم از ایشان تصوّر؟
شگفتا! شهیدی است بیسر، که بوده است؟!
ظُهیر است آیا؟ حبیب است یا حُر
شهید است و خود خانهاش را بنا کرد
خودش خانه را چید، آجر به آجر
شهید است و از پای تا سر حضور است
من امّا همینم سراپا تظاهر
شهید است و تسخیرِ دل کرد و رد شد
من امّا چه کردم به غیر از تمسخر
مرا چون شد آخر؟ تو را چون برادر؟
زدم قیدِ معجر، زدی قیدِ چادر
دلی سنگ دارم دلم شیشهای نیست
سراپا غرورم سراپا تکبّر
الهی که آن بتشکن باز گردد
شدم خسته از بت شدن، از تفاخر
محسن ناصحی