خواستم تا برسانم به تو پیغام، میا
چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۶، ۱۲:۱۱ ب.ظ
هیچکس مثل من اینگونه گرفتار نشد
با شکوه آمده و بیکس و بییار نشد
حال و روز منِ آواره تماشا دارد
تکیهگاهم بجز این گوشهی دیوار نشد
روزه دارم من و لب تشنه و سر گردانم
بین این شهر کسی بانیِ افطار نشد
دست بر دست زنم دل نِگرام چه کنم
مثل من هیچ سَفیری خجل از یار نشد
خواستم تا برسانم به تو پیغام، میا
پسر فاطمه، شرمندهام، انگار نشد
گر زنی سینه سپر کرده برایم صد شکر
سینهاش سوخته از داغیِ مسمار نشد
اهل این شهر همه سنگ زن و سر شکنند
میهمانی سرِ سالم، سوی دَربار نشد
وای اگر که هدفی روی بلندی باشد
دیدهای نیست که با لختهی خون تار نشد
به سر نیزه پریشان شده مویم، اما
خواهرم در پیام آوارهی بازار نشد
پیکر بی سرم از پا به سَرِ دار زدند
این بلا بر سر من آمد و تکرار نشد
قاسم نعمتی