شعر از مه و مهر شبشکن باید گفت
شعر از مه و مهر شبشکن باید گفت
از فاطمه و اباالحسن باید گفت
تا خاطرهی مباهله گم نشود
پیوسته، سخن، سخن، سخن باید گفت
آیات چو آفتاب از خاور نور
نازل شده بر سینه پیغمبر نور
ابناء و نساء و انفس اقدس حق
یعنی حسنین و علی و کوثر نور
آن پنج وجود صاحب عصمت حق
یعنی همه عصارهی خلقت حق
کردند فنا بنای اسقف بازی
با هیمنهی شگفت و با هیبت حق
مهری که به شأنش آمد از حق، «لولاک»
روشن شده از جلوه ی رویَش، افلاک
با یک زن و یک مرد و دو کودک آمد
تا ریشهی تثلیث برآرد از خاک
دُردیکش جام درد باید بودن
آگاه دل از نبرد باید بودن
چون شیر خدا حقیقت حق محور
در جنگ عقیده مرد باید بودن
آن روز دو صف مقابل هم بودند
تحلیلگر دلایل هم بودند
آن سو همه در تجزیهی یکدیگر
این سوی ولی، مکمل هم بودند
فرماندهی جنگ، مصطفی بود آنروز
سردار سپاه، مرتضی بود آن روز
لشکر، حسنین و فاطمه، پشتیبان
در عرصه، سلاحشان دعا بود آن روز
آن روز نه سنگ و چوب و نه سنگر بود
نه نیزهی جان شکار و نه خنجر بود
پیروزی پنج تن به اهل نجران
از باور بالندهی بارآور بود
با ذکر عَلَی الدّوام، آن پنج نفر
کردند به پا قیام، آن پنج نفر
با باور خود به مشرکین حجت را
کردند به حق تمام، آن پنج نفر
فرمود نبی، علی ولی الله است
خورشید ولایت و دلیلِ راه است
زهراست دل من و حسن، دلبندم
عشق است، حسین و عشق حق دلخواه است
مهر آمد و پشت شب بیداد شکست
اندیشه تثلیثی شیّاد شکست
هنگام مباهله ز اِعجاز رسول
هم اسقف و هم صلیب فولاد شکست
اسقف که گل روی محمد را دید
افتاد صلیبش از کف و جامه درید
گفتا که به حق و راستی در انجیل
حق کرده وجود اقدست را تأیید
با اهل جدل مجادله باید کرد
با تیغ زبان مقابله باید کرد
بر منطق وحی سر اگر نسپردند
بی چون و چرا مباهله باید کرد
شعر از مه و مهر شب شکن باید گفت
از فاطمه و اباالحسن باید گفت
تا خاطره ی مباهله گُم نشود
پیوسته، سخن، سخن، سخن باید گفت
احد دهبزرگی