کوفه دل بستگیاش را به تو ابراز نکرد
کوفه دل بستگیاش را به تو ابراز نکرد
در زدم خانه به خانه، احدی باز نکرد
خسته از راه، دعا کن به دو راهی نخورد
هیچ مردی به در بسته الهی نخورد
غیر از این طوعه در این شهر ندیدم مردی
کاش میشد به تو پیغام دهم برگردی
کاش میشد به تو پیغام دهم، کوفه نیا
به علیاصغر ششماهه قسم کوفه نیا
دیدن حرمله دلشوره به جانم انداخت
جملهی کوفه نیا را به زبانم انداخت
پینهی مُهر به پیشانیشان توطئه بود
قول این طائفهی چربزبان توطئه بود
پشت پای بدی از دوست نماها خوردم
زخم از نیزهی تکفیر به فتوا خوردم
سر به دیوار غریبی نگذارم چه کنم؟
دست دشمن پسرانم نسپارم چه کنم؟
کوچهگردی شده کارم، همه رفتند حسین
راه برگشت ندارم، همه رفتند حسین
حق اولاد علی نیست چنان بیمِهری
گریهام بند نمیآید از این بیمِهری
روضههایم به تو بسیار شباهت دارد
اشکم از غربت گودال شکایت دارد
در دل خاک، دلم خون جگرت میماند
سر دروازه سرم منتظرت میماند
سر دروازه رسیدی، طلب باران کن
با لب تشنه مرا فاتحهای مهمان کن
غم نخور چون که شنیدی به پرم سنگ زدند
به فدای سر زینب به سرم سنگ زدند
وحید قاسمی