کاروانی آمده
کاروانی آمده
کهکشانی در زمینی آسمانی آمده
خاک میبالَد به خویش
چون به خیرِ مقدمِ عَرشْ آشیانی آمده
وای پیشِ چشمها
سایهی سنگین و شوم ساربانی آمده
آهِ مَقتل شد بلند
ناله زد که موقع مرثیهخوانی آمده
در پیِ این قافله
بانویی از شهر پیغمبر، کمانی آمده
وارثِ یاسِ بهشت
سویِ دشت لالههای ارغوانی آمده
میهمان کوفه، نه
او در این صحرا به قصد میزبانی آمده
پیرِ عُشّاقِ جهان
با سری سرشار از شورِ جوانی آمده
جانِ جمع پنج تن
تا بمانَد دین برای جانفشانی آمده
خاک را بوید به مُشت
چون در این وادی به دنبال نشانی آمده
کربلا خوشحال باش
تا که آبادی ببینی در تو بانی آمده
چشمهایت را ببند
سر به زیر انداز چون زهرای ثانی آمده
از چه رو آشفته است
گر عِنان گیرش برایِ هم عِنانی آمده
این طرف جانانهها
در مُقابل لشگری قَدّار و جانی آمده
این چگونه دعوتیست؟
حُر، چرا پس با سپاهی آنچنانی آمده
دست در دست کمان
تیر پشت تیر با قصدِ تبانی آمده
محمد قاسمی