تصویر پیکرت همه را ریخته بهم
هنگام سر بریدن تو دگر خواهری نبود
یا وقت دست و پا زدنت زیر دست و پا
عریان که میشدی به خدا مادری نبود
تصویر پیکرت همه را ریخته بهم
هنگام سر بریدن تو دگر خواهری نبود
یا وقت دست و پا زدنت زیر دست و پا
عریان که میشدی به خدا مادری نبود
به مناسب ۱۷ شوال سالروز نبرد تاریخی حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام با عمربن عبدود در جنگ خندق و روز فرهنگ پهلوانی:
ای اخمِ تو جهنم، لبخندِ تو بهشتم
عشقِ تو را خداوند آمیخت با سرشتم
خورده گره نگاهَت با کل سرنوشتم
مست از خُم تو بودم این بیت را نوشتم
حتیٰ اگر علی را از بُعدِ دین نبینی
مانند اوگُلی نیست در هیچ سرزمینی
آه ای دمَت مسیحا من خُشکی کویرم
صدبار زندهام کن تا پای تو بمیرم
عمریست مستِ مستم، مست از خُمِ غدیرم
حالا منم غلامت حالا تویی امیرم
پیش از ازل تویی تو، بعد از ابَد تویی تو
اول کسی که در عرش، میخانه زد تویی تو
اسلامِ بی تو یعنی: شهری که رویِ آب است
با فکرِ ابن ملجم، قتل ِ علی ثواب است
در مذهبِ خوارج، کشتار، دین ناب است
لعنت به مذهبی که از بیخ وبن خراب است
نه عاشقِ علی نیست بیشک مرید غیر است
آن خشکه مذهبی که چون طلحه و زبیر است
یک عده از همه دین فکر زیان و سودند
آنان که راه دین را با زور میگوشودند
از دختر یهودی خلخال میربودند
ای کاش در مروّت یک ذره چون تو بودند
لبخندِ تو تمامِ فرهنگِ پهلوانیست
اسلامِ حیدرانه اسلامِ مهربانیست
پاشید دشمنِ تو آب دهان به رویَت
اما تو خم نکردی ابرو از این خصومت
بَه بَه به این مرام و بَه بَه به این مروت
حتی زره نبردی از دشمنَت غنیمت
بی آبرو نکردی عَمروبنعَبدود را
درسِ گذشت دادی مردان نابلد را
جانم علی سکوتم, جانم علی کلامم
جانم علی شروعم, جانم علی تمامم
جانم علی قعودم, جانم علی قیامم
جانم علی امیرم, جانم علی امامم
بگذار امشبی را بیپرده مَست باشم
بعد از خداپرستی حیدر پرست باشم
ای عطرهای دنیا یک تارِ گیسوانت
شیرانِ هر قلمرو در چنگ آهوانت
خیبر دخیل بسته بَر دورِ بازوانت
روزی که غرقِ خون شد محرابِ ابروانت
گفتند مردم شهر او فتنه ساز بوده
آخر مگر علی هم اهل نماز بوده؟
تنها رفیقت عمری،بعد از خدا خدا بود
در خانهی یتیمان نفرین به تو دعا بود
پاداش نان و خرما، دشمنام و ناسزا بود
کوفه چه دیر فهمید رسمِ علی چهها بود
از علم و دانش تو،از فهم تو نگفتیم
از جنگ تو نوشتیم، از رحم تو نگفتیم
در هیچ دوره عشاق دور از خطر نبودند
دلدادهگان حیدر افراطگر نبودند
دنبال هر امیرِ نامعتبر نبودند
غیر از علی مریدِ شخصی دگر نبودند
حالا جهان اسلام باید که خون ببارد
وقتی سه چارم آن بوی علی ندارد
گفتم علی و باید مثل تو مَرد باشم
در هر سکوت سردم گرم نبرد باشم
در پشت خندههایم یک کوه درد باشم
غرق غمِ یتیمان یک کوچهگرد باشم
یکروزدلبری از نسل شما میاید
بوی تو باردیگر از کوچهها میاید...!
محسن کاویانی
دل هوای روی ماه یار دارد جمعهها
دل هوای دیدن دلدار دارد جمعهها
صبح جمعه چشم در راهیم ما ای عاشقان
یار با ما وعدهی دیدار دارد جمعهها
چشمهای منتظر با اشکهای عاشقی
هر نگاهش حرفها بسیار دارد جمعهها
آفتابا امر کن تا ابرها پنهان شوند
آسمان بر تابشات اصرار دارد جمعهها
بی تو دلتنگیم جان مادرت زهرا بیا
بی تو دیگر حالت تکرار دارد جمعهها
دلخوشم با جملهای سرشار از عشق و امید:
یار با ما وعدهی دیدار دارد جمعهها
سعید محمدی
دل از هوا و هوسها بریدهاند اینان
شراب لم یزلی را چشیدهاند اینان
تمام هستیشان را به کف گرفتند و
متاع جنتشان را خریدهاند اینان
مدافعان حریم ولایت عشقند
حماسههای بزرگ آفریدهاند اینان
کبوترانه از این آشیانهی خاکی
بدون وحشت و ترسی پریدهاند اینان
برایِ کشتنِ از خصم بیحیایِ زمان
به اوج قلهی ایمان رسیدهاند اینان
توان و مردیشان بر سر زبان همه
در آسمان شجاعت پدیدهاند اینان
تمامِ هیبتشان را دریدهاند از هم
غرور و ظلمت شب را سپیدهاند اینان
شبیه حلقهی طوفانِ مهلکی از دور
به سمت ارتشِ دشمن وزیدهاند اینان
نشانشان همه سربند زینب کبراست
خطوط قرمزشان را کشیدهاند اینان
منالغریب به آنها رسیده نامهی عشق
ندای عمهی خود را شنیدهاند اینان
شبیه غنچهی زخمی به خاک و خون خفتند
شبیه قطره به دریا چکیدهاند اینان
شهادت و لب خشک و عروجشان یعنی
به پای سر به حرمها دویدهاند اینان
اگرچه شد همه سرهایشان جدا لیکن
تنور و تشت طلا را ندیدهاند اینان
علی علیبیگی
ﭼﻪ ﻣﯽﺷﺪ ﺍﺯ ﺷﺐ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻣﻦ ﻧﻮﺭ ﺭﺩ ﻣﯽﺷﺪ؟
ﻣﺴﯿﺮ ﺧﺎﻧﻪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻮﭼﻪی ﺳﺮﺷﻮﺭ ﺭﺩ ﻣﯽﺷﺪ
ﭼﻪ ﻣﯽﺷﺪ ﺑﻮﺩﻡ ﺁﻥ ﺭﻭﺯﯼ
ﮐﻪ ﻣﻮﻻﯾﻢ ﺯ ﻧﯿﺸﺎﺑﻮﺭ ﺭﺩ ﻣﯽﺷﺪ؟
ﺑﻪ ﺍینها ﺯﯾﺮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ
ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩﻡ
ﺩﻟﻢ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﮔﺸﺖ...
ﺩﻟﻢ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﮔﺸﺖ
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﻭ ﻫﻮﺍ ﻧﺎﮔﺎﻩ
ﺳﺮﻡ ﺳﻤﺖ ﺣﺮﻡ ﺑﺮﮔﺸﺖ
ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﺏﺍﻟﺠﻮﺍﺩ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﺎﺯﺵ ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽﺩﺍﺩ
ﻭ ﮔﻨﺒﺪ ﺭﻭﯼ ﺩﻭﺵ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻓﻮﻻﺩ
ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯽﺩﺍﺩ
ﺣﺮﻡ، ﻟﺒﺮﯾﺰ ﺯﺍئرها
ﻣﺴﺎﻓﺮﻫﺎ، ﻣﺠﺎﻭﺭﻫﺎ
گرﻭﻫﯽ ﺁﺫﺭﯼﻫﺎ ﻭ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﺷﻤﺎﻟﯽﻫﺎ
ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﭘﺎﯼ ﻗﺎﻟﯽ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺷﺎﻟﯽﻫﺎ
ﯾﮑﯽ ﺩﺭ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﺩﺍﻍ ﺷﺎﻟﯽ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩه
ﯾﮑﯽ ﯾﮏ ﺳﺎﻝ ﭘﺎﯼ ﺩﺍﺭ ﻗﺎﻟﯽ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﺮﺩﻩ
و ﺣﺎﻻ ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ
ﺯﺑﺎﻥ ﻭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺍﺯﺩﺣﺎﻡ:
«ﺑﺒﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺩﺳﺖ ﭘﯿﻨﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺭﺍ ﺁﻗﺎ!
ﺑﺒﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﺷﺎﻧﻪﻫﺎﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺭﺍ ﺁﻗﺎ!
ﺑﻪ ﺑﯿﺨﻮﺍﺑﯽ ﺩﻭ ﭼﺸﻢ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻦ
ﺑﻪ ﺯﺣﻤﺖ ﭘﻮﻝ ﻣﺸﻬﺪ ﺁﻣﺪﻥ ﺭﺍ ﺟﻮﺭ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﻦ»
ﻧﺸﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺑﮕﯿﺮﻡ ﺩﺍﻣﻦ ﺍﯾﻮﺍﻥ ﻃﻼﯾﯽ ﺭﺍ
ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺖ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽِ ﮔﺪﺍﯾﯽ ﺭﺍ
ﯾﮑﯽ ﺩﺭﺩ ﺩﻟﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﻣﺎﻡ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻣﯽﮔﻔﺖ
ﯾﮑﯽ ﺑﺎﻻﯼ ﮔﻠﺪﺳﺘﻪ ﺍﺫﺍﻥ میگفت
صدﺍ ﭘﯿﭽﯿﺪ ﺩﺭ ﺻﺤﻦ ﻭ ﺣﺮﻡ
ﮔﻮﯾﺎ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺎ ﺍﻧﺼﺎﺭﯾﺎﻥ میگفت:
«ﺍﻟﻠّﻬﻢّ ﺻﻞّ ﻋﻠﯽ ﻋﻠﯽّ ﺑﻦ ﻣﻮﺳﯽ ﺍﻟﺮّﺿﺎ ﺍﻟﻤﺮﺗﻀﯽ»
ﯾﮑﯽ ﺑﻐﺾ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻩ ﺭﺍ میگفت
ﯾﮑﯽ ﻫﻢ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ میگفت
ﺟﻮﺍﻥ ﺯﺍئرﯼ ﺩﺭ ﮔﺮﯾﻪﻫﺎﯾﺶ
«ﺁﻣﺪﻡ ﺍﯼ ﺷﺎﻩ» ﺭﺍ میگفت
ﺧﻼﺻﻪ ﻋﺪّﻩﺍﯼ ﺍین جا ﻭ
ﺧﯿﻠﯽﻫﺎ ﺯ ﺭﺍﻩ ﺩﻭﺭ
ﺩﻟﮕﯿﺮ ﺣﺮﻡ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻫﻤﺎنهاﯾﯽ ﮐﻪ ﺟﺎ ﻣﺎﻧﺪﻧﺪ ﻭ
ﺣﺎﻻ ﭘﺎﯼ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﺣﺮﻡ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﯾﮑﯽ ﯾﺎﺩ ﺭﻭﺍﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ
ﯾﮑﯽ ﺑﯿﻤﺎﺭ ﻭ ﺣﺎﻻ ﺩﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ
ﺩﻟﺶ میخواﺳﺖ ﻧﺎﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ
ﺟﻮﺍنتر ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﺎﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ
ﻣﯿﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺯﺍﺋﺮ
ﺩﻟﺶ میخوﺍﺳﺖ ﺟﺎﯾﯽ ﺩﺍﺷﺖ
ﮐﻨﺎﺭ ﺣﻮﺽِ ﮔﻮﻫﺮﺷﺎﺩ
ﻭﻗﺘﯽ ﺣﺮﻑ ﺁﺏ ﺁﻣﺪ
ﺩﻭ ﺳﻪ ﺑﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ
ﺑﺮ ﻟﺒﻢ ﺟﺎﻧﻢ ﺭﺑﺎﺏ ﺁﻣﺪ
ﺯﯾﺎﺭﺕ، ﺁﺧﺮﺵ ﺷﺪ ﺍﻭّﻝ ﺭﻭﺿﻪ
ﺳﻔﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﻘﺘﻞ ﺭﻭﺿﻪ
ﺣﺴﯿﻦ ﺁﻣﺪ، ﺑﻪ ﻫﻢ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺁﻭﺭﺩﻩ
ﻭﻟﯽ ﻧﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺘﺶ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﯽﺷﯿﺮ ﺁﻭﺭﺩﻩ
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻮ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻧﯿﺰﻩ
ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺷﻤﺸﯿﺮ
ﺁﻥ ﻫﻢ ﺗﯿﺮ ﺁﻭﺭﺩﻩ
ﻣﯿﺎﻥ ﻧﯿﺰﻩﻫﺎ، ﺷﻤﺸﯿﺮﻫﺎ، ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺗﯿﺮﻫﺎ،
ﺗﯿﺮ ﺳﻪ ﺷﻌﺒﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﺎﻻ ﮐﺮﺩ
ﺩﻫﺎﻥ ﭼﻠّﻪ ﺭﺍ ﻭﺍ ﮐﺮﺩ
ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺩﻧﺪﺍﻥ ﮐﻤﺎﻥ ﺟﺎ ﮐﺮﺩ
ﺳﻔﯿﺪﯼ ﮔﻠﻮ ﺭﺍ ﺗﺎ ﮐﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ
ﭼﻨﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺩﺍﺩ ﭘﯿﭻ ﻭ ﺗﺎﺏ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ
ﮐﻪ ﺗﺎ ﭘﺮﺗﺎﺏ ﺷﺪ
ﮐﻮﺩﮎ ﭘﺮﯾﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ
علی زمانیان
بال و پر شکسته بودم... اومدم امام رضا
از همه که خسته بودم... اومدم امام رضا
میون کوه گناهام، آهویی تنهای تنها
به آقا وابسته بودم... اومدم امام رضا
خورده بودم نمک و بعد، دل به دیگری سپردم
وقتی سر شکسته بودم... اومدم امام رضا
دلمو بهش سپردم، تا بهم نگاه کنه
از همه گسسته بودم... اومدم امام رضا
از همه عالم گریزون، با یه کوله بار سنگین
چشم رو دنیا بسته بودم... اومدم امام رضا
سر روی ضریح میذارم، پر میدم مرغ دلم رو
عاشق و دلبسته بودم... اومدم امام رضا
وقتی که اینجا رسیدم گنبد طلا رو دیدم
منبع رحمت و رأفت، حرم رضا رو دیدم
محمدحسین پورمحمدعلی
بهانه شد که برایت کمی گدا باشم
برای عرض ارادت پی دعا باشم
بساط عیش مرا جور کردهای آقا
همیشه ریزه خور سفرهی شما باشم
تو هشتمین سند خانوادهی حیدر
منم که خادم دربار هل اتی باشم
تو خادمان فراوان برای خود داری
قسم بجان جوادت نگو سوا باشم
دلم برای حرم پَر زده امام رئوف
چه میشود که شبی زائر خدا باشم
هزار حج قبول است به نامهی عملم
اگر که زائر آن صحن باصفا باشم
کنار صحن گوهرشاد و پنجره فولاد
کبوتر حرم حضرت رضا باشم
سجاد زارعمولایی
آب و جارو میکنم با چشمم این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را
چشمهایی را که حیرانند پشت «لا اله»
در خراسان تو میبینند «اِلّا الله» را
این تجلیگاه سلطان ازل، این کوه نور
برده است از یادها الماس نادرشاه را
با زبان بیزبانی بشنو از نقّارهها
«وال من والاه» را و «عاد من عاداه» را
ای خراسانیترین خورشید، روشن کن مرا
ما که میدانی نمیدانیم راه و چاه را
من زیارتنامه خواندم، شعرهایم مانده است
وقت داری تا بخوانم چند دفتر آه را؟
بیتهایم خانه بر دوشند مانند خودم
راستش دعبل شدن سخت است این درگاه را
راز پهلوی تو ماندن را نمیدانم ولی
آخرش میپرسم از شیخ بهایی راه را
میکِشی از هرطرف هر بیپناهی را به توس
بچه آهو کردهای انگار خَلقُ الله را
شعر من با دوستت دارم به پایان میرسد
کاش میدادی جواب این جملهی کوتاه را
عباس شاهزیدی
کوری آمد وسط صحن تو، بینا برگشت
یک زن ویلچری، روی دوتا پا برگشت
کافرى تا به ضریح تو نگاهش افتاد
سجدهای کرد سپس شیعهی مولا برگشت
خسته بود از همهی آینهها تا اینکه
زشت آمد، متحول شد و زیبا برگشت
آنکه در صحن به دنبال شفا آمده بود
با نگاهی به ضریح تو مسیحا برگشت
زائری گفت چرا اشک ندارم آقا
نگهش کردی و با دیدهی دریا برگشت
یک جوان حاجتش این بود: که زن میخواهم
رفت تا اینکه شبی پیش تو بابا برگشت
به گمانم که به طور تو مشرف شده بود
آنکه با معجزه و با ید بیضا برگشت
صبح درقامت یک مرد گدا رفت حرم
ظهر نزدیک اذان بود که آقا برگشت
جبرئیل آمده بود از وسط عرش، حرم
دو سه تا فرش تکان داد و به بالا برگشت
نفس خادمتان خورد به آن نصرانی
در حرم شیعه شد، از مذهب ترسا برگشت
زائری بود مردد جلوی ترمینال
مشکلی داشت از اول به خدا با برگشت...