1. جنگ احد
در سال 3 ه در روز جنگ احد، حضرت حمزه سیدالشهداء و 69 نفر از مسلمانان به شهادت رسیدند(1).
در این جنگ مسلمانان هزار نفر بودند که به نوشته عدهاى سیصد نفر در بین راه برگشتند، و براى جنگ 700 نفر باقى ماند. کفار 3000 نفر بودند و 2000 نفر و 4000 نفر و 5000 نفر هم گفتهاند. تعداد کشتههاى کفار 22 یا 23 یا 28 نفر، و تعداد شهدا 70 نفر بود(2) در این روز دندان و پیشانى پیامبر صلىاللهعلیهوآله را شکستند(3).
در این روز بر اثر فداکاریها و شجاعتهایى که امیرالمؤمنین علیهالسلام در دفاع از وجود شریف خاتمالانبیاء صلىاللهعلیهوآله و حفاظت از آن حضرت نشان داد جراحتهاى زیادى بر بدن مبارکش رسید. این در حالى بود که دیگران فرار کرده بودند، و پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمود: یا على، آیا مىشنوى که از آسمان تو را مدح مىکنند. یکى از ملائکه به نام رضوان مىگوید: لا سیف الا ذوالفقار و لا فتى الا على. امیرالمؤمنین علیهالسلام مىفرماید: از خوشحالى گریستم و خداوند سبحان را بر این نعمت حمد کردم(4).
در این جنگ پیروزى در ابتداء از آن مسلمانان بود، ولى مقدارى که به تعقیب دشمن رفتند و میدان خالى شد، بازگشتند و مشغول جمع غنایم شدند و اکثر نگهبانان مخالفت دستور پیامبر صلىاللهعلیهوآله نمودند و محل نگهبانى خود را رها کردند و مانند بقیه مشغول جمع غنایم شدند.
خالدبنولید که از سر دستههاى کفار در این جنگ بود از همان قسمت با کفار حمله کردند. تعداد اندکى از نگهبانان دره که نرفته بودند شهید شدند و کفار از پشتسر به مسلمانان حمله کردند. فراریان کفار هم تا این وضع را دیدند بازگشتند و حمله به مسلمین شدت گرفت. جراحتهاى فراوانى بر بدن مبارک پیامبر صلىاللهعلیهوآله رسید و شیطان فریاد برآورد که محمد کشته شده است! مسلمانان با شنیدن این ندا فرار کردند، و فقط چند نفرى از وجود مبارک پیامبر صلىاللهعلیهوآله محافظت مىکردند که عبارت بودند از امیرالمؤمنین علیهالسلام و ابودجانه که شهید شد و زنى به نام نسیبه و انسبننضر که تازه از مدینه رسیده بود.
عمربنخطاب مىگوید: در احد با پیامبر صلىاللهعلیهوآله بیعت کرده بودیم بر اینکه کسى فرار نکند، و هر کس از ما که فرار کند ضال و گمراه است، و هر کس از ما کشته شود شهید است(5).
احمدبنحنبل مىگوید: ابوبکر و عمر در این جنگ فرار کردند. هنگامى که امیرالمؤمنین علیهالسلام در تعقیب فرارىها بود، عمر در حالى که اشک چشمانش را پاک مىکرد برگشت و به امیرالمؤمنین علیهالسلام عرض کرد: مرا ببخشید!! امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود: "آیا تو نبودى که صدا زدى: محمد کشته شده است، به دین قبلى خود برگردید؟!!" عمر گفت: این کلام را ابوبکر گفته است! در اینجا بود که این آیه نازل شد: "ان الذین تولوا منکم یوم التقى الجمعان انما استزلهم الشیطان"(6).
امام صادق علیهالسلام مىفرماید: در جنگ احد امیرالمؤمنین علیهالسلام در حال دفاع از پیامبر صلىاللهعلیهوآله بودند، و دیگر اصحاب فرار مىکردند. آن حضرت همچون شیر غضبناک از قفاى گریختگان رفت و اول به عمربنخطاب رسید که به اتفاق عثمان و حارثبنحاطب و عدهاى دیگر به سرعت فرار مىکردند. حضرت فریاد برآورد: اى جماعت، بیعت شکستید و پیامبر صلىاللهعلیهوآله را تنها گذاشتید و به سوى جهنم مىگریزید؟
عمربنخطاب مىگوید: على را دیدم با شمشیر پهنى که مرگ از آن مىچکید و چشمهایش از خشم مانند دو قدح خون بود، یا مانند دو کاسه روغنى که آتش در او افروخته باشند مىدرخشید، و فهمیدم که اگر به ما برسد به یک حمله ما را خواهد کشت. این بود که جلو رفتم و عرض کردم: "یا اباالحسن، تو را به خدا سوگند مىدهم که دست از ما بردارى، که عرب را عادت است که گاهى مىگریزد و گاهى حمله مىکندم زمانى که حمله مىکند تلافى گریختن را مىنماید". پس آن حضرت ما را رها کرد؛ و به خدا قسم چنان ترسى از آن حضرت در دل من افتاد که تاکنون از دلم خارج نشده است(7)
در این جنگ بر بدن مبارک امیرالمؤمنین علیهالسلام هنگام حمایت از پیامبر صلىاللهعلیهوآله 90 جراحت بر صورت، سر، سینه، شکم، دست و پاى مبارک رسید. جبرئیل نازل شد و عرض کرد: "یا محمد، به خدا قسم این عمل على بن ابیطالب، مواسات است". پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمود: "این بدان جهت است که من از اویم و او از من است". جبرئیل عرض کرد: "و من از شما دو بزرگوارم"(8).
در این روز یکى از کسانى که جانفشانى کرد و فرار نکرد، بلکه مانع از فرار دیگران نیز شد، بانویى به نام نسیبه دختر کعببنمازنیه بود و به او امعماره مىگفتند. او با شوهر و دو پسر خود در جنگ احد شرکت داشتند. نسیبه مشک آبى به دوش داشت و سقایی لشکر اسلام را مىنمود. هنگامى که موقعیت را چنان دید که مسلمین در حال فرار هستند، مشک را به کنارى انداخت و خود را پیش روى پیامبر صلىاللهعلیهوآله سپر کرد، به گونهاى که جراحات زیادى بر او وارد شد، که مداواى یکى از آنها تا یک سال بعد ادامه داشت.
این زن فداکار دست به شمشیر برد، و چنان ضربهاى بر ابنحمیه که قصد کشتن پیامبر صلىاللهعلیهوآله را داشت زد که او فرار کرد. عبدالله فرزند نسیبه خواست فرار کند که مانع او شد و او را تشویق به جنگ و دفاع پیامبر صلىاللهعلیهوآله نمود و او قبول کرد. پیامبر صلىاللهعلیهوآله به نسیبه فرمود: "بارک الله علیک یا نسیبه". در این حال پیامبر صلىاللهعلیهوآله دید یکى از مهاجرین فرار مىکند در حالیکه سپرش را به پشتش بسته است. آن حضرت فرمودند: "اى صاحب سپر، سپرت را بیانداز و خودت به جهنم برو". سپس آن حضرت به نسیبه فرمود: "سپر او را بردار". او آن را برداشت و مشغول جنگ با مشرکین شد. در این هنگام حضرت فرمود: "مقام نسیبه از مقام فلان و فلان افضل است، چه اینکه فرار کردند"(9).
2. شهادت حضرت حمزه علیهالسلام
در این روز حضرت حمزهبنعبدالمطلب علیهالسلام به شهادت رسید.
آن حضرت برادر رضاعى پیامبر صلىاللهعلیهوآله بود، چون هر دو بزرگوار از زنى به نام ثویبه شیر خورده بودند(10).
آن حضرت مردى شجاع و با هیبت بود و در این جنگ به دست وحشى و به دستور هند همسر ابوسفیان کشته شد. هند به خاطر کشته شدن پدر و برادر و عمویش در جنگ بدر، ابتدا قصد نبش قبر مادر پیامبر صلىاللهعلیهوآله را داشت، ولى کفار قریش از ترس نبش قبور امواتشان مانع شدند. این بود که او وحشى را با وعدههایى به کشتن پیامبر صلىاللهعلیهوآله یا علىمرتضى علیهالسلام و یا حمزه تحریک کرد. وحشى گفت: "از کشتن پیامبر صلىاللهعلیهوآله و پسر عمویش على علیهالسلام عاجزم، ولى براى کشتن حمزه کمین مىکنم".
او در میدان جنگ با نیزهاى بر سینه و یا شکم مبارک آن حضرت زد و آن حضرت را شهید کرد. وقتى خبر به هند دادند، آن خبیث دستور داد سینه آن حضرت را بشکافد و جگر مبارک آن حضرت را بیرون آورد. وقتى خواست به جگر حمزه دندان بزند دندانهاى نحسش کارگر نشد. همچنین هند با خنجرى گوشها، بینى و... آن حضرت را جدا کرد و به گردن انداخت .
پیامبر صلىاللهعلیهوآله هنگامى که حمزه را با آن وضع دیدند، گریستند و عباى مبارک را روى او کشیدند که خواهرش صفیه او را به آن حال نبیند و فرمودند: "یا عم رسول الله و اسدالله و اسد رسوله... یا فاعل الخیرات، کاشف الکربات...." امیرالمؤمنین و فاطمهزهرا علیهاالسلام و صفیه و دیگران بر آن حضرت گریستند(11). پیامبر صلىاللهعلیهوآله بر بدن مبارک او نماز خوانده و او را در احد دفن نمودند. بعد از چهل سال که معاویه خواست نهرى از احد عبور دهد با قبر حضرت حمزه برخورد نمود و سر بیلها به پاى حمزه رسید و فورا خون جارى شد!
حضرت رضا علیهالسلام) به نقل از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فرمودند: "بهترین برادران من على علیهالسلام و بهترین عموهاى من حمزه است"(12).
3. رد الشمس
در این روز بازگشت خورشید براى امیرالمؤمنین علیهالسلام به وقوع پیوسته است(13). به قولى این واقعه در 17 شوال بوده است(14).
لازم به یادآورى است که رد شمس براى امیرالمؤمنین علیهالسلام دو بار اتفاق افتاده است: یکى در زمان پیامبر صلىاللهعلیهوآله در نزدیکى مسجد قبا، و دیگرى پس از رحلت آن حضرت در سرزمین بابل در نزدیکى حله(15).
علامه امینى رحمهالله به تفصیل احادیث رد الشمس را به طرق مختلف و همچنین کسانى را که درباره رد الشمس کتاب تألیف کردهاند در الغدیر بیان فرموده است(16).
4. جنگ بنى قینقاع
در این روز بعد از بیست ماه از هجرت نبوى غزوه بنى قینقاع واقع شد(17)، و بنابر قولی این جنگ در صفر به وقوع پیوسته است.
5. وفات حضرت عبدالعظیم علیهالسلام
در سال 252 یا 255 ه (18) حضرت ابوالقاسم عبد العظیم حسنى فرزند عبدالله بن على بن حسن بن زید بن حسن بن على بن ابیطالب علیهمالسلام وفات یافته است(19). ایشان از مشاهیر علما و از ثقات و فضلاى محدثین است که در زهد و ورع زبانزد خاص و عام بوده و از امامان جواد و هادى علیهمالسلام روایت نقل کرده است(20). کتاب خطب امیرالمؤمنین علیهالسلام و کتاب الیوم و اللیله از آثار آن بزرگوار است(21). جلالت و عظمت شأن آن بزرگوار از عرضه عقایدش خدمت امام زمانش حضرت هادى علیهالسلام و تأیید آن حضرت درباره آنها به وضوح پیداست.
ایشان به طور ناشناس وارد رى شد و از ترس بنى عباس در ساربانان در خانه یکى از شیعیان زندگى مىکرد(22). تا هنگام وفات کسى متوجه نشد آن بزرگوار کیست، تا اینکه بعد از وفات خواستند آن بزرگوار را غسل دهند نوشتهاى در لباس او یافتند که نسب شریف خود را در آن نوشته بود. مرقد مطهرش در شهر رى مشهور است .
پدر آن حضرت عبدالله مشهور به عبدالله قافه است. قافه نام مکانى بود که جناب عبدالله از طرف پدر بزرگش جناب حسن بن زید حاکم آنجا بود.
همسر حضرت عبدالعظیم، خدیجه دختر قاسم بن حسن بن زید بن حسن بن على بن ابیطالب علیهمالسلام است(23). بعضى امامزاده قاسم شمال تهران را پدر خدیجه همسر حضرت عبدالعظیم مىدانند(24).
دختر آن حضرت سلمى است که حضرت عبدالعظیم علیهالسلام) او را به عقد محمد بن ابراهیم بن ابراهیم بن حسن بن زید بن حسن بن على بن ابیطالب علیهمالسلام در آورده و ثمره این ازدواج سه پسر به نامهاى عبدالله و حسن و احمد بود(25).
منابع:
1. مسارالشیعه: ص 15 17. بحارالانوار: ج 20 ص 18. توضیحالمقاصد: ص 27. سیرهابنهشام: ج 3 ص 68. الموسوعهالکبرىفىغزواتالنبىالاعظم صلىاللهعلیهوآله: ج 2 ص 110. تقویمالمحسنین: ص 12
2. مسارالشیعه: ص 15
3. بحارالانوار: ج 20 ص 18
4. ارشاد: ج 1 ص 87. اسدالغابه : ج 4 ص 21. مسارالشیعه: ص 16. مصباح کفعمى: ج 2 ص 600
5. بحارالانوار: ج 20 ص 53 54
6. سوره آلعمران: آیه 155. اثباتالهداه : ج 2 ص 364 365
7. بحارالانوار: ج 20 ص 53 54. قلائدالنحور: ج شوال، ص 77
8. بحارالانوار: ج 20 ص 54
9. بحارالانوار: ج 20 ص 54
10. بحارالانوار: ج 15 ص 281
11. بحارالانوار: ج 20 ص 55. حمزه سیدالشهداء علیهالسلام: ص 28 29
12عیون اخبارالرضا علیهالسلام: ج 2 ص 61. ریاحینالشریعه: ج 4 ص 350
13. قلائدالنحور: ج شوال، ص 92. مصباحکفعمى: ج 2 ص 600. فیضالعلام: ص 76. تقویمالمحسنین: ص 12. وقایع الشهور: ص 201
14. بحارالانوار: ج 97 ص 384، ج 95 ص 189
15. فیضالعلام: ص 201
16. الغدیر: ج 3 ص 183 204
17. بحارالانوار: ج 20 ص 5
18. مراقدالمعارف: ج 2 ص 52. مستدرکات علم رجالالحدیث: ج 2 ص 424 426
19. مستدرک سفینه البحار: ج 6 ص 66. وقایعالشهور: ص 201
20. سیل الرشاد الى اصحاب الامام الجواد علیهالسلام: ص 157. مراقدالمعارف : ج 2 ص 54
21. سیل الرشاد الى اصحاب الامام الجواد علیهالسلام: ص 157. مراقدالمعارف : ج 2 ص 54
22. سیل الرشاد الى اصحاب الامام الجواد علیهالسلام: ص 157. مراقدالمعارف : ج 2 ص 54
23. ریاحینالشریعه: ج 4 ص 197
24. ریاحینالشریعه: ج 4 ص 197، ج 5 ص 106
25. ریاحینالشریعه: ج 4 ص 332