تربت کربوبلا با دل من کاری کرد
مرغ درماندهام و بال و پرم افتاده
قرعهی خون جگری بر جگرم افتاده
معصیت ریشهی ایمان مرا سوزانده
بیسبب نیست ز شاخه ثمرم افتاده
یک نفر نیست به داد من تنها برسد؟!
آنقدر دام گنه دور و برم افتاده
دیر شد، آخرِ عمری به خودم آمدم و
وسط معرکه دیدم سپرم افتاده
همهی دار و ندار دل رسوای من است
این دو تا قطره که از چشم ترم افتاده
حب زهرا من خسران زده را آدم کرد
بر زبان همه، حالا خبرم افتاده
دلخوشم سائلم و ریزهخور پنج تنم
روزیام دست خدایان کرم افتاده
بیسبب نیست به لب نادعلی میخوانم
به سرم شور نجف، شور حرم افتاده
هر شب جمعه دلم سوخت از آن روزی که
سوی شش گوشهی دلبر نظرم افتاده
تربت کربوبلا با دل من کاری کرد
بادهی ناب هم آخر ز سرم افتاده
روزیام کربوبلا نیست ولی شکرِ خدا
به سوی مجلس روضه گذرم افتاده
مادری موی پریشان به حرم آمد و گفت:
خنجری کُند به جان پسرم افتاده
چقدر چشم طمع بر زره و پیرهنِ
تشنهی در دلِ خون غوطه ورم افتاده
محمدجواد شیرازی